وحي معاني و كاربردهاي مختلفي دارد و جامع تمام آنها القاي سريع و نهاني است. اين معناي مشترك در تمام مصاديق و كاربردها صدق ميكند؛ خواه القاي امري تكويني بر جمادات باشد و يا القاي امري غريزي بر حيوانات؛ تفهيم خطورات فطري و قلبي بر انسانهاي معمولي باشد، يا تفهيم پيام شريعت بر انبياء؛ خواه با اشاره باشد يا نوشتار سرّي. در تمام اين موارد به نحوي آن خصوصيت تفهيم و القاي سري و سريع نهفته است.[1]
اول: «وحي نبوت و رسالت» كه در سورهي نساء آيهي 163 ميفرمايد: «انا اوحينا اليك كما اوحينا الي نوح و النبيين من بعده...» يعني «ما به تو وحي فرستاديم به همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي كرديم.
دوم: «وحي الهام» كه در سورهي نحل آيهي 68 آمده است: «و اوحي ربك الي النحل ان اتّخذي من الجبال بيوتاً ومن الشّجر و مما يعرشون» يعني «پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد كه از درخت و داربستهايي كه (مردم ميسازند) خانههايي براي خود انتخاب كن.»
سوم: «وحي اشاره» همانگونه كه خداوند متعال دربارهي زكريا در آيهي 11 سورهي مريم ميفرمايد:
«فخرج علي قومه من المحراب فاوحي اليهم ان سبحوا بكرة و عشياً» يعني «زكريا از محراب عبادتش به سوي مردم بيرون آمده و با اشاره به آنها گفت: صبح و شام خدا را تسبيح گوييد».
چهارم: «وحي تقدير» همانطور كه در سورهي فصلت آيهي 12 ميفرمايد: «و اوحي في كل سماء امرها» يعني «و فرمان خود را در هر آسمان مقدر فرمود»
پنجم: «وحي امر» در آيهي 111 سورهي مائده ميخوانيم: «واذ اوحيت الي الحواريين ان آمنوا بي و برسولي» يعني «به خاطر بياور هنگامي را كه به حواريين امر كردم به من و فرستادهام ايمان بياوريد».
ششم: «وحي به معني بيان مخفي» آن گونه كه خداوند در بارهي شياطين در آيهي 112 سورهي انعام ميفرمايد: «يوحي بَعْضُهُم الي بعضٍ زُخرُف القول غروراً» يعني «بعضي از آنها سخنان دروغ و فريبنده را به طور سري در اختيار ديگران مي گذارند.»
هفتم: «وحي خبر» چنانكه در بارهي جمعي از پيامبران در سورهي انبياء آيهي 73 ميفرمايد: «وجعلناهم ائمهً يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات» يعني «ما آنها را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت ميكردند و انجام كارهاي نيك را به آنها خبر داديم.»[2]
قرآن ميفرمايد: «وما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب اويرسل رسولاً فيوحي باذنه مايشاء انّه عليٌّ حكيم.»[3]، «هيچ بشري جز از طريق وحي و يا از وراي حجاب و يا به وسيلهي فرستادهاي كه به فرمان خدا آنچه را اراده كرده وحي ميكند، نميتواند با خدا سخن گويد، به درستي كه اوست خداوند بلند مرتبه و حكيم.»
از اين آيه به روشني استفاده ميشود كه بشر ميتواند از سه طريق با خدا رابطه برقرار كند:[4]
1 ـ «وحي به صورت القاء در قلب» و يا به تعبير روايات «دميدن در ذهن و نفس» در اين نوع از وحي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نه صدايي مي شنود و نه فرشتهاي ميبيند و مطالب مستقيماً در جان و دل او قرار ميگيرد.
2 ـ «وحي از وراي حجاب»: بدين صورت كه پيامبر صدايي را مي شنود ولي صاحب آن را نمي بيند كه قرآن از اين نوع به «وراء حجاب» تعبير نموده است. در اين نوع از وحي خداوند صدايي را در جايي ايجاد ميكند و پيامبر آن صدا را مي شنود به طوري كه ميتوان گفت آن محلي كه صدا در آن ايجاد ميشود به نوعي، واسطه ميان خدا و پيامبر است[5] براي اين نوع از وحي ميتوان به سخن گفتن خداوند با حضرت موسي ـ عليه السلام ـ اشاره كرد كه با ايجاد صدا با آن حضرت سخن گفت به طوري كه از هرجا آن سخن را مي شنيد و نيز سخن گفتن خداوند در شب معراج با پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از اين نوع وحي بوده است.
3 ـ «وحي از طريق ارسال رسول» يعني به فرمان خداوند فرشتهاي دستورات او را براي پيامبر مي آورد و به او القاء مي نمايد كه طبق روايات، گاهي پيامبر فرشته را به شكل اصلي و يا به شكل شخص بخصوصي ميبيند و گاهي هم او را نميبيند ولي پيام او را دريافت ميكند.
حال كه معاني و كاربردهاي وحي در قرآن تا اندازه اي روشن شد مناسب است به يك سوال در اين ارتباط پاسخ داده شود و آن اين است كه: آيا ميتوان وحي قرآن كريم را امر تجربي تلقي كرد؟
در پاسخ بايد گفت: مسئله تجربي بودن وحي از غرب و مسيحيت گرفته شده است. در قاموس لاهوتي مينويسد: "برخلاف اسلام در مسيحيت، شخص يك نقش ويژهاي در وحي دارد و پيامبر همانند قطعة اسفنج نيست كه صرفاً حامل و ناقل آب است؛ بدون اينكه در آن تأثيري بگذارد؛ بلكه پيامبران تجربياتي را كه با الهام دريافت ميكنند با لغات استعارهاي و رمزي بيان ميكند." اين تحليل نارسا از وحي، عوامل متعددي دارد؛ مانند محدود كردن مفهوم وحي در الهامات، خطورات قلبي و مكاشفات دروني وجود اختلافات و تناقضات فراوان و توجيهناپذير و مسائل دور از حقيقت در تورات و انجيل، گسترش تجربهگرايي جديد كه تلاش ميكند تمام پديدههاي مادي و غيرمادي را با فرمولهاي حاكم بر علوم تجربي ارزيابي كند و...
اين نظريه كه وحي درست در همان قلمرو تجربه و مكاشفه نفساني و الهام عرفاني جاي ميگيرد، اشكالات متعددي دارد:
1. اين موضوع يك داوري ناموجه است كه ما محدوديتها و شرايط حاكم بر روابط علمي حوزههاي علوم بشري را به حوزة معرفت وحي تشريعي پيامبران كه ماهيت آن هرگز براي ما شناخته شده نيست، سرايت دهيم. ما وحي را از آثارش ميشناسيم و اين آثار گوياي اين معنا ميباشد كه پديده وحي هرگز در مدار و افق دانشهاي عمومي بشر نبوده و قوانين آنها را نميپذيرد. وحي به معنايي كه قرآن ترسيم و آن را طريق ويژة القاي پيام الهي به پيامبران معرفي ميكند ـ كه معنا و لفظ از ناحيه خداوند است و پيامبر خبر نقش خبر گيرندگي، حفظ و ابلاغ به مردم ندارد ـ نميتواند قواي ادراكه بشر بر آن تأثير گذارد و گرنه پيام واقعي خداوند به مردم نميسد و در نتيجه، هدف وحي و بعثت لغو ميگردد و اين بزرگترين نقص براي وحي است. 2. وحي از آن سنخ آگاهي ناگهاني و پيشبيني نشده نسبت به يك موضوع غيرقابل تفكر و اكتساب ناپذير است كه ناشي از افاضه مبدأ غيبي است؛ بدون آنكه انسان گيرنده دخالت و تأثيري جز پذيرش مطلق در آن داشته باشد؛ در حالي كه موضوع الهام و كشف عرفاني قابل تفكر يا جستوجو از طريق سلوك علمي و رياضتهاي معقول يا نامعقول است و تمام مقصود اهل طريقت، توصيه در كسب اين مقدمات است.
3. الهام ممكن است، محصول القائات و وسوسههاي شيطاني باشد؛ ولي حريم وحي نبوي مصون از رهيافت جنود اهريمني و پندارهاي باطل است و خداوند تمام ضمانتهاي لازم را براي حفظ آن تدبير كرده است.
با توجه به تفاوتهاي وحي با الهام و مكاشفه عرفاني و اينكه محتوا و الفاظ قرآن از جانب خداوند است. نميتوان وحي را امري تجربي دانست[6].
به بيان ديگر، يكي از مشخصات پيامبران ـ عليهمالسّلام ـ كه آنان را از ديگر مصلحان و متفكران و برنامهريزان اجتماعي جدا ميسازد، اين است كه آنان تعاليم و برنامههاي خود را از فراسوي طبيعت ميگيرند و معتقدند كه دستورها و فرمانهاي آنها زاييده مغز و فكر و انديشة آنها نيست، بلكه آنچه را كه ميگويند سخني است كه از جهان بالا بر قلب آنان فرود ميآيد، ولي افراد مادي كه دايرة هستي را منحصر به جهان ماده ميدانند و جز ماده و پديدههاي مادي به چيزي اعتقاد ندارد و به "وحي" با ديده شك مينگرند، به منظور جمع و سازگاري ميان علوم تجربي نوين و عقيده به وحي و نبوت، گاه وحي را "تبلور شخصيت باطني" و گاه "نبوغ اجتماعي" ميشمارند. اينان پيامبران را افرادي درستكار ميدانند كه در خبر دادن از آنچه ديده و شنيدهاند صادقند؛ اما بدين معنا كه منشأ آگاهي وحياني آنان تراوش شخصيت باطني خود آنهاست كه در موقعيت مناسبي متبلور ميشود، و نه ارتباط با عالم غيب و جهان ماوراي طبيعت، باعث آن نميشود.
براساس اين نگرش، روح متعالي، فطرت پاك، باور راسخ پالودگي از ناهنجاريهاي اعتقادي و رفتاري و اصالت وراثت خانوادگي، همه و همه در انديشه و بينش پيامبران تأثيري عميق گذاشته و آرمانهاي والاي نفساني، الهاماتي ويژه را در درون ايشان پديدار ساخته است آن سان كه مردم آنها را به عنوان يك حقيقت غيبي و وحي پنداشتهاند. يا آنكه در پرتو نبوغ خاص دروني و عقل اجماعي ويژهاي كه از آن برخوردارند، قوانين و نظرياتي را كه باعث ترقي و اصلاح و رشد جامعه بشري است عرضه ميدارند.
اشكالات اين نظريه فزونتر از آن است كه در اينجا بازگو شود؛ زيرا:
اولاً: دارندگان اين تفسير قبلا مدعا را مسلّم گرفته و ميخواهند براي آن دليلي جستجو كنند. آنان پذيرفتهاند كه وحي علت مادي دارد و مربوط به جهان غيب نيست، پس از آن دست و پا ميكنند براي آن علل مادي پيدا كنند و از ميان آنها به نظرشان رسيده است كه پيامبران را نوابغ اجتماعي معرفي كنند كه در سايه نبوغ، داراي چنين افكار و انديشههاي بالايي بودهاند، ولي ضعف و سستي اين تفسير بر كسي پوشيده نيست.
[1] ـ محمد باقر سعيدي روشن، علوم قرآن، (قم، موسسهي آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، چ اول، 1377)، ص 21 ـ 22.
[2] ـ دكتر حبيب الله طاهري، درسهايي از علوم قرآني، (تهران، اسوه، چ اول، 1377) ج 1، ص 251.
[3] ـ يعقوب جعفري، سيري در علوم قرآن (تهران، اسوه، چ اول، 1373) ص 103.
[4] ـ دكتر حبيب الله طاهري، منبع قبلي، ج 1، ص 251 ـ 252.
[5] ـ يعقوب جعفري، منبع قبلي، ص 104.
[6] ـ ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج 2، ص 53ـ58، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات وحي يا شعور مرموز، همان، ص 102، مركز نشر توزيع كتاب تحليل وحي از ديدگاه اسلام و مسيحيت، محمدباقر سعيدي روشني، نشر انديشه.